طبيبي‌ را ديدند كه‌ هرگــاه‌ به‌ گــورستان‌ رسيدي‌، ردا بر سركشيدي‌. از سبب‌ آن‌ سوال‌ كردند. گــفت‌: از مردگــان‌ اين‌گــورستان‌ شرم‌ دارم‌، زيرا به‌ هر كه‌ مي‌گــذرم‌ شربت‌ من‌ خورده‌است‌ و در هر كه‌ مي‌نگــرم‌ از شربت‌ من‌ مرده‌ است‌